مدح و وفات حضرت زینب سلام الله علیها
آمـدم ســوی غـمـکـده خــانـم! کـه عــزای تــو آمــده خــانـم! اذن سـیــنـه زدن بــده خــانـم! جـبـل الـصـبـر! سـیـده خـانـم! کـوه ایـمـانـی و یـقـین زیـنب! خـواهـر غـصه! مـادر غـمها! رونــوشـت صــلابـت زهـــرا ای شکوهت هـمـیشه پـا بر جا الــســلام عــلـیـک یـا حـلـمــا خانمی مـؤمـن و متـین زینب! معـجـزه به وضـوح میکردی هر نـفـس کـار نـوح میکردی با دمت قـبض روح میکـردی خـوب فـتـح الفـتـوح میکردی اســد الـلـه چــنـدمـیـن زیـنـب! تـو مـعــلــم نــدیــده اســتــادی پـی تـفـسـیـر عــدل و بـیـدادی دو جوان در مسیر حـق دادی آه، بـانـو بـه زحـمـت افـتــادی درد داری، درد دیــن زیــنـب! از لبت دائما گوهـر میریخت از دل خطبهات جگر میریخت با خروش تو کرک و پر میریخت رنگ از چهرۀ خطر میریخت زن ندیـدم من اینچـنـین زینب! عـزّت و آبـروی مـکـتـب مـن اسم پـاکـت نشـسـته بر لب من مــدح تـو نـغــمـۀ مـرتـب مـن شصت و نه بار ذکر هر شب من فـقـط إیـاک نـستـعـیـن زیـنب! هــاشـمــی زاده زیـنـت بــابــا در مــســـیـــر ولایـت بـــابـــا وارث درد و غـــربـت بـــابــا عـمـه جـان بـه روایت بـابا… بـهـتـریـنی تو بهـتـرین زینب! راه تو راه سرخ عـاشـوراست اخت الارباب پرچمت بالاست عمه جان از خطابهات پیداست کـربـلا در نـگـاه تو زیـبـاست به نگـاهت صـد آفـرین زینب! تا ابـد هـست نـوکـرت محـتاج بـه دعــای مـکـررت مـحـتـاج بـه نـگـاه بــرادرت مـحــتــاج و بـه الـطـاف مـادرت محـتاج أنا مسکـین و مستکـین زینب! رنگ و بویی ببخش محفل را با خـبـر کن دوبـاره مـقـبـل را تــا روایـت کـنــد مـقــاتــل را جـان زهــرا بـیـا و این دل را کربلا کن، فـقـط هـمین زینب! درد ها را به جـان خریـدی، آه دم دروازه تــا رســیـــدی، آه- طعـنه از این و آن شنـیدی، آه خـیـری از زنـدگی نـدیـدی، آه با مصیبت شدی عجین زینب! عـاقـبت شـام میـهـمـان شدهای سر بـازار نـیـمـه جـان شدهای دل پریشان و قـد کمان شدهای هـمـه دیـدنـد نــاتــوان شـدهای بچهها از غمت غـمـین زینب! ای بـزرگ عــشـیـره افـتــادی در بـلایـی کــبــیــره افــتــادی در شبی سـرد و تـیـره افـتادی پیـش چـشـمان خـیـره افـتـادی با لـگـدهـای سهـمگـین زینب! روضه را بغض در صدایت گفت تاول روی دست و پـایت گفت ورم زیـر چــشـمهـایـت گـفـت دخـتـر شـام، نـاسـزایت گـفـت گـریـۀ شـهـر را بـبـیـن زینب! همۀ عـمـر موکـنـان خـوانـدی گریه کردی و بیامان خواندی از یـهـودی بـد دهـان خـواندی از سر و تشت و خیزران خواندی مـرثـیـههـایت آتـشـیـن زیـنب! |